۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

چگونه زیست بباید، گزینه من و توست

بیا که در پس این شب ، سحر نشانه کنیم
گذر به توسن امید ، از این شبانه کنیم
به قلب تیرگی بزنیم تیر بامداد رها
بیا که گوهر خورشید ، در ترانه کنیم
به جنگ سوگ ، کنیم اسب زین ،روانه شویم
به چهره ، خنده و لبخند را بهانه کنیم
چو ساقه ها بشکسته است ، دیو خون آشام
ز ریشه ها بدر آییم و بیشتر جوانه کنیم
اگرچه زخم به پا و تبر به سر خورده
به قد راست ، جوان رزم هر کرانه کنیم
ز ننگ سازش و تسلیم ، ما گریزانیم
چو شعله ها ، سر بازارها زبانه کنیم
به سنگ سخت بکوبیم سر ستمگر را
به هم زبانی و هم راه، قدم یگانه کنیم
به شادی و ز سر شوق ، گام برداریم
گشوده پا و سبک ، رقص شادمانه کنیم
ز روز روز این عمر خویش ، بهره بریم
و زندگی به بر گور را ، فسانه کنیم
چو نوبت من و تو اندک است در این دنیا
بیا که عشق بورزیم و بوسه عاشقانه کنیم
چگونه زیست بباید ، گزینه من و توست
نه آنکه رسم ، به فتوای آنچنانه کنیم
به روزگار ببندیم ، دفتر تبعید
و کف زنان و غزلخوان، سفر به خانه کنیم
م . رضا برگ بیدی
3 اردیبهشت 1389