۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

چون ندای مردم

خشم سی ساله،خروشان شده، بی ترس و شکست
تا که ویران کند، این خانه بیداد، که هست

به چه می اندیشم، افق روشن فردایی من، رو به کجاست
زنده باد آزادی، اولین گام، در این راه، بی شبهه، فداست

تو اگر خود روزی، تازیانه، به تن سبز درختان، زده ای
داس، بر سرو و صنوبر، گوشه دخمه و زندان، زده ای

سبز تو، رنگ خزه، بی بن و بی ریشه است
سبز من، سبز بهار، با هزاران، بیشه است

عشق، در خانه ما، داستانی دگر است
کوه و فرهاد و آن تیشه، بر فرق سر است

گر، فقیه و ضحاک، جنگل سبز وطن، ریشه ز بیداد زند
گرز رستم و درفش کاوه، شورش و نعره و فریاد زند

سبز، خواهی شد اگر، خاوران گلگون، سرمه دیده بیدار کنی
در شب تار وطن، با هزار اختر شب سوز، تو، دیدار کنی

هم صدا با مردم، دور از دیو ولایت، گردی
چون ندای مردم، دور از جهل و جنایت، گردی

من از آن ریشه سرخ، سبز روییدم و خواهم رویید
گل آزادی را بر سر دار، سرخ بوییدم و خواهم بویید

عشق را عاشق بگذشته ز جان، می داند
شعر آزادی را، مرغ بشکسته قفس، می خواند. م . رضا برگ بیدی شهریور 1388

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

بی ریا، چون باران

در یک بامداد بهاری
که جنگل،
چشم به خورشید، می گشاید
و ژاله،
آیینه گل سرخ
و نسیم،
خستگی شب را،
از تن گیاه، می زداید
و اقاقی،
مست از،
بوی دیوانه خویش
و صدای بال کبوتران،
خواب،
از چشمان خفتگان، می رباید
و بوسه های پرستو،
بر آشیانه خویش
و بانگ خروس،
سرود پایان شب، می سراید
و رقص بلبل،
با ترانه خویش،
سبد قلبم را،
با گلهای آرزوهایم،
تزیین،خواهم کرد
و بی ریا،
چون باران،
به تو تقدیم می کنم،
تــا،
هدیه ای، برای کوچ همیشگی غم هایت،
بـــاشــد.
م . رضا برگ بیدی خرداد 1384

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

هزاران چشم، در راه عزیزان سفر کرده

من از درد و غم این مردمان، بسیار می گویم
من از جور پلیـدان، حـاکم جبـــــــار می گویم

در آغــازین، بهـار انـقلاب و فصـل آزادی
مـن از قتـل سیاوش، ناصـر و مهیار می گویم

به دسـت خون چکان پاسداران شب و ظـلمت
من از فـرهـاد و کـاوه ، آرش بــردار می گویم

ز پرپر لالـه هـای سـرخ فـام بـاغ آگــاهــی
من از سـودابه و سـوسـن، هزاران بار می گویم

وفاداران به پیمـانهای خونیـن، در شـب میهـن
من از اشرف، من از موسی، من از سردارمی گویم

هـوس های جنــون آمیز دیــو جهــل را بنـــــــگر
من از ویرانـی جنـــگ و مـن از آوار مـی گویم

زنـان و کـودکــان بی پنـاه، در شهـر ویرانـه
من از آوارگـی، از بمـب، از رگـــبار مـی گویم

ز فصـل قتـل عـام یـاوران، در گـوشـه زنـدان
بـه تـابسـتان خـونیـن، قصـه خونــبار می گویم

شـده بـر پا، صـد میـدان تیـر و چـوبـه اعـدام
من از کشتـار سـرو و لا لـه و گلـــزار می گویم

چه ها آمـد بـه سـر، این خلق را، ای داد ای فریاد
من از ظـلم خمیـنی، کـوسه و کفتـــار می گویم

ز گـور سالیـان دور، سرها را برون کـرده است
من از شیطـان، من از ملا، من از خونخوار می گویم

به خواب، افسـرده و غمگین، ز سرما و ز سوز تب
من از آن کــودکان کـــوچـه و بـــــازار مـی گویم

بهـای لقمه ای نـان است، در میـدان، فروش تن
من از روسپـی گـریهـا، از ســر ناچار می گویم

به زانـو در نیـامـد، هیچــگاه، این خـلق رزمنده
من از رزم و دلیـریهــا، من از پیــکار می گویم

خروشــان، مـرد و زن، در جای جای پهنه ایران
من از خلق سـراپـا شـورش و بیــــدار می گویم

دهـد مـژده، که پایان می شـود این روزگار غم
من از نسل جـوان تشنــه و هـوشیـار می گویم

چو نجوا ها، به هم پیوست، طوفان می شود برپا
من از همبستگی و همـدلی، همیـــار می گویم

به رستن ها، ز روئیـدن، بهـاران می شود، آری
من از فـردای روشـن، لحظــه دیــدار می گویم

هـزاران چشـــم در راه عـزیـزان سفـر کــرده
من از عشق و من از یار و من از دلدار می گویم.

م . رضا برگ بیدی 3.3.2004

به بهانه 15 شهریور، زادروز سازمان مجاهدین خلق ایران

شهر، آرام است،
کوچه ها، غمگین.
دیدگان به فروغ عابران،
نقش سکوت سایه بی انتهای یک شب قیرین.
گامهای سست و بی فردا،
زخمدار ناتوان،
از درد مرداد سیاه خواری و ننگین.
کشتی ناکام و در گل مانده فرتوت،
در بیراهه بن بست.
شهر، آرام است،
چهره ها، در هم.
نا امیدی،
گرد غم پاشیده،
در هر خانه ای،
با رخوتی،
سنگین.
نطفه طوفان،
نهالی سبز را،
در آن کویر مرگ،
مژده میلاد،
می گوید.
قلب های خستگان،
در حیرت و نا باوری،
تندر میلاد را،
در سینه میهن،
به گوش جان،
مبارکباد،
می گویند.
شهر، طوفانیست،
کوچه ها، سرکش.
در تکاپوی مداوم،
آن سکوت تلخ،
در زیر زمین قصه ها،
مدفون.
و آن نهال تازه،
اکنون،
در گذر، از رنج و خون بیکران،
سایه گستر،
ریشه ، در اعماق،
دارد.
شاخ و برگ،
در آسمان آبی فردای آزادی،
که،
کام خلق،
از شهد عدالت،
تا ابــد،
شیــرین.
م . رضا برگ بیدی شهریور 1385

صومعه سرا،دیار نیلوفر و ابریشم و درختان سخت ریشه

همه چیز تازه است، مانند رویدادهای تلخ و شیرین روزانه. هنوز هم پس از گذشت اینهمه سال، و در این نقطه از کره زمین، که هفت ماه از سال را پوشیده از برف است، در پایان اسفند و شروع فروردین، لابه لای بوته ها و کنار آبگیرها ، به دنبال بنفشه های سفید و بنفش و پامچال های عشوه گر، می گردم تا با لبخند آنان، پیروزی بهار را به چشم ببینم. در تولد اولین شکوفه ها، درختان گوجه سبز را می بینم که زودتر از دیگر درختان، پیراهن ابریشمی بهار را به تن می کنند. صدای باران، آرامش ایوان خوابی شب های بهاری را برای من زنده می کند. سبزه، جنگل، گل، برنج، چای، نیلوفر دریایی، رودخانه، ماهی، کوههای پوشیده از درخت،ابریشم، چهچه بلبل، پرواز پرستو ها ، آشیانه سازی پرندگان و همه زیباییهای دیگر، مرا به گیلان و صومعه سرا، می برند.
بیست و چهار سال است که من هم، مانند میلیونها ایرانی، از ستم و سرکوب " نظام مقدس جمهوری اسلامی" ( مقدس تر از بنی امیه)، مجبور به زندگی در تبعید، هستم، با ایمان و امید به اینکه، دوران این اشغالگران بدتر از مغول به پایان برسد و ایران و ایرانی، زندگی در آزادی و رفاه و سربلندی را ، تجربه کند. در چنین حال و هوایی است، که در این بیست و چهار سال، هیچگاه از ایران، جدا نبوده ام و در خواب و در بیداری، عشق وطنم را زندگی می کنم. هنوز در پستوی خانه دایی بزرگ، عکس تمام قد میرزا کوچک جنگلی را می بینم که با وجود خطر دستگیری و زندان، دهها سال پشت پرده، پنهان و نگهداری کرده بود. آقا جان که در کوچه و روبروی خانه ما ایستاده، می گوید : همین جا، با بچه ها، مشغول بازی بودیم که میرزا، دست روی سرمان می کشید و با مهربانی می گفت که، شما صاحبان این آب و خاک، هستید. دایی، نقطه ای را در صد متری شمال مسجد جامع عربان ، نشان می دهد و می گوید: درست زیر همین درخت، رهبران جنگل، جلسه داشتند . او پس از مشخص کردن جای نشستن میرزا، ادامه می دهد: به خوبی صدای میرزا را به یاد دارم، وقتیکه روزهای گرم تابستان، سوار بر اسب، از کنار خانه ما می گذشت، می گفت: صاحبخانه، لیوانی آب، از شما درخواست دارم. بیان خاطره های شیرین مربوط به سردار بزرگ جنگل و عشق مردم گیلان ، ناگهان با آهی سرد و چشمان پر از اشک آقاجان پیوند می خورد، آنجا که سر بریده میرزا را به یاد، می آورد و می گوید: سر میرزا، را که یک چشمش باز و چشم دیگرش بسته بود، از کنار خانه ما عبور دادند. سر، را برای ترساندن مردم، به همه نشان می دادند. مردم هم با رفتن به داخل خانه ها و بستن درب ها، به گریه و عزاداری می پرداختند. گریه کردن برای میرزا، جرم بود و خانه هر کس را که به مجاهدین جنگل پناه می داد، به دستور رضا خان، به آتش می کشیدند( کاری که 60 سال بعد ، به دستور خمینی و توسط پاسداران هرزه، تکرار شد و بسیاری از خانه های هواداران مجاهدین و مبارزین، در اطراف صومعه سرا، به آتش کشیده شد). ترانه " چقد جنگل خوسی ..." را ، اولین بار، در دوران کودکی، از آقاجان شنیده بودم. خبر درگذشت دایی و آقاجان ، سالها پیش، در همین غربت و مدتها پس از وقوع آن، به من رسید.
فرهاد را می بینم که به همراه برادر کوچکترش و با پیراهن ورزشی زرد رنگ، که روی سینه اش" پیکان" نوشته شده بود، برای بازی فوتبال، به محله ما می آمد. فرهاد کمایی، دوست و همبازی دوران کودکی من بود که بعدها ،به دلایل ویژگیهای اجتماعی و ورزشی، به چهره بسیار دوست داشتنی و شاخص شهر تبدیل شده بود. پس از انقلاب ضد سلطنتی، زمانی از موضع سیاسی فرهاد، با خبر شدم، که او در تهران دستگیر و زندانی شده بود و سرانجام، به همراه 95 نفر دیگر،در تابستان 1362 به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق، تیرباران گردید.
غروب 14 اسفند 1345، چند نفر از فامیل، در خانه ما بودند که رادیو ایران به سادگی اعلام کرد: محمد مصدق، نخست وزیر پیشین ایران، درگذشت. با کنجکاویهای کودکانه، به گفتگوی بزرگترها، که پس از شنیدن آن خبر شوک کننده، با وجود آنکه ساواک شاه برای بستن دهانها، همه جا پخش کرده بود که" دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد" تا پاسی از شب ادامه داشت، گوش می دادم و تنها توانستم بفهمم که، مصدق، نخست وزیر خیلی خوبی بود.
روزی، محمد تقی،( همکلاسی دوران کودکی من) که از روستای فشخام، به مدرسه ما می آمد، با ترس و رنگ پریده، خبر دستگیری، آموزگار روستای خودشان ، را به جرم نشستن، بر روی روزنامه ای که عکس شاه در آن بود، برای من باز گو، می کرد. و یا اینکه روزی هنگام بازگشت از مدرسه، با انبوهی از سربازان مسلح روبرو شدیم که همه جا را، کنترل می کردند ، بعدها، دلیلش که عملیات سازمان چریکهای فدایی خلق، در سیاهکل بود را فهمیدم و یا اینکه در یکی دو سال اول انقلاب ضد سلطنتی که با فریاد و آرزوی آزادی مردم ایران به پیروزی رسیده بود و خمینی از همان روزهای اول،سرکوب آزادیها را با شعار ارتجاعی یا روسری،یا توسری و حزب فقط حزب الله،تدارک دیده و شروع کرده و پس از مدت کوتاهی،فضای سنگین ترس و اختناق را در بیشتر مناطق ایران،حاکم نموده بود،هنگامیکه به گیلان و صومعه سرا، می رفتم،اثری از چاقو کشان خمینی نبود و منطقه،کاملا آزاد و در اختیار مجاهدین خلق و دیگر گروههای مردمی و آزادیخواه بود که البته،بعدها انتقام آن را،رژِیم پلید او از مردم آن سامان، به مراتب،شدیدتر ازمناطق دیگر ایران،با قتل و کشتار بیشتر،گرفت و هزاران خاطره کهنه نشدنی دیگر از وجب به وجب خاک و مردم دوست داشتنی شهر من، صومعه سرا ، که دیدار آن را، در فردای، آزاد و روشن، و بدون حاکمیت اهانت بزرگی به نام ولی وفقیه، باور دارم.

آشنایی با صومعه سرا
شهرستان صومعه سرا، با مساحت 633 کیلومتر مربع و 140000 نفر جمعیت، در غرب استان سرسبز و خرم گیلان ، در فاصله 23 کیلومتری رشت و در میان دو منطقه تاریخی،تولمات و گسکرات، قرار دارد. از شمال به بندرانزلی، از جنوب به فومن، از خاور به رشت و شفت و از باختر به ماسال و رضوانشهر، محدود است. بیشتر مساحت صومعه سرا، جلگه ای است و تنها در منطقه گوراب زرمیخ و تنیان ، کوههایی با حداکثر 1200 متر ارتفاع ، دیده می شود که بسیار زیبا، دست نخورده و پوشیده از درخت است. از 40 رودخانه بزرگ و کوچک جاری در گیلان، 12 رودخانه از صومعه سرا می گذرند و به تالاب شمال شهر می ریزند که از مهمترین آنها، ماسوله رودخان، قلعه رودخان و پسیخان ،را می توان نام برد. از ویژگیهای طبیعی منحصر به فرد صومعه سرا ، وجود تالاب های بسیار زیبا و خیره کننده نرگستان ،سلکه و سیاه درویشان ،در شمال شهر است که زیستگاه انواع آبزیان و گونه های مختلف پرندگان مهاجر و بومی ،می باشد.حدود 65 در صد از تالاب مشهور انزلی در حومه صومعه سرا قرار دارد. از محصولات عمده شهر، اضافه بر انواع صیفی جات (رتبه اول در استان)، باید از برنج ( رتبه دوم در استان)، چای و توتون، نام برد. صومعه سرا، اولین تولید کننده چوب صنوبر، در کشور است و در زمینه تولید ابریشم ، مقامی ممتاز در کشور دارد.کارخانه های تولید ابریشم نیز، در مناطق کسما و طاهرگوراب قرار دارند. قرار گرفتن بر سر راه ترانزیت رشت ـ اردبیل و داشتن مردمی سخت کوش، این شهر جوان را، صاحب جایگاهی ممتاز در گیلان، نموده است، بطوریکه در بسیاری موارد، ازجمله به دلیل داشتن دانشکده های تربیت مربی میرزا کوچک خان ـ منابع طبیعی ـ پیراپزشکی و ...، پس از مرکز استان، دومین شهر دانشگاهی گیلان، می باشد.
مردم صومعه سرا به زبان گیلکی با گویش بیه پس، سخن می گویند و در مناطق کوهپایه ای گویش طالشی نیز، رواج دارد. سبب نامگذاری صومعه سرا را، گروهی برگرفته از نام عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری، شیخ عبدالله صومعه ای می دانند و گروه دیگر، از آنجاییکه صومعه سرا را در زبان گیلکی، سوماسرا می گویند و سوما، معنی بی ریا و زاهد می دهد، همین مسئله را دلیل نامگذاری این شهر می دانند.گروهی هم وجود گلی در گذشته های دور،به نام سوما را ،علت این نامگذاری می نامند.
از دیدنیهای صومعه سرا، بازارهای هفتگی ــ پارک ابریشم ــ مناره آجری گسکر( مربوط به دوران سلجوقیان) ــ غار نارنج پره تنیان که در داخل آن حوضچه ای از آب قرار دارد ــ آرامگاه پوریای ولی( محمود خوارزمی) الگوی پهلوانی و جوانمردی، واقع در مناره بازار که قرنهاست زیارتگاه مردم به عنوان پیر ولی خان، یا مرد خوب است ( در نتیجه تحقیقات به عمل آمده، که حدود چهل سال پیش، از رسانه ها، نیز اعلام گردید ،پیر ولی خان، همان پوریای ولی می باشد) ــ مزار بی بی فاطمه معروف به خیرالنسا، دختر شیخ عبدالله صومعه ای و مادر عارف نامدار قرن پنجم و ششم هجری ، بنیانگذار فرقه قادریه، محی الدین عبدالقادر گیلانی ( زادگاه: پشتیر صومعه سرا 471 ه ق ـ درگذشت: بغداد 550 ه ق)، در مرکز شهر، که همه ساله زائران فراوانی از کشورهای هند، پاکستان، بنگلادش، اسپانیا، مراکش و دیگر نقاط جهان ، برای زیارت و برگزاری مراسم ویژه به صومعه سرا می آیند ــ خرابه های شهر باستانی هفت دغنان در منطقه گسکر( این شهر قدیمی که به تازگی کشف شده، 400 سال پیش، بر اثر زلزله ، ویران گردیده است) ــ نیلوفرهای دریایی تالاب های اطراف شهر و ... هستند.

صومعه سرا در جنبش مترقی جنگل
در آغاز جنبش مترقی جنگل، به رهبری سردار بزرگ آن، کوچک جنگلی، بنا به دلایل جغرافیایی و سیاسی، اجتماعی، اطراف صومعه سرا( کسما)، به عنوان اولین مرکز اداری و نظامی تشکیلات جنگل، برگزیده شد و سپس قرارگاهی نظامی، در گوراب زرمیخ، نیز ساخته شد. از آن تاریخ، گروه گروه، از مردم به آن جنبش پیوستند و گوشه و کنار آن سامان، قدمگاه میرزا و رزمندگان جنگل، گردید. روزنامه جنگل ،نیز در کسما، منتشر می شد و پس از مدتی مدارس شبانه روزی در صومعه سرا و کسما ، احداث گردید.
گرچه آن جنبش مردمی ، پس از هفت سال شکست خورد و سردار قهرمان جنگل، سر به پای آرمان آزادی نهاد، اما، هم عشقی بی پایان در دلهای مردم گیلان و سپس تمامی ایران از خود به جای گذاشت و هم درس و تجربه گرانبهایی، برای نسلهای بعد و رهروان راه آزدی، گردید. نگاهی کوتاه به بخشی از مرامنامه جنگل، در حالیکه آخوندهای سرکوبگر ، ضد آزادی و ضد ایرانی ، که با افتخار، خود را، فرزندان آخوند مرتجع، شیخ فضل الله نوری میدانند و تلاش بیهوده دارند، تا چهره میرزا را هم آلوده کنند و او را آخوند و آنهم آخوندی از قماش خود، به نسلهای جوان معرفی نمایند ، ضروری است.

نوع جمهوری را که میرزا و همراهانش بنیاد نهادند،شورای جمهوری ایران،با نشان شیر و خورشید بود(سند موجود در کتاب سردار جنگل،ص263 ).
در مقدمه مرامنامه حکومت جنگل،چنین آمده است:آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش،ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی،بدون فرق نژاد و مذهب در اصول زندگانی و حاکمیت اکثریت بواسطه منتخبین ملت.
بند 3 ، ماده اول مرامنامه:کلیه افراد،بدون فرق نژاد و مذهب از حقوق مدنیه بطور مساوی بهره مند خواهند بود.
بند 7 ،ماده دوم:آزادی فکر،عقیده،اجتماعات،مطبوعات،کار،کلام،تعطیل.
بند 9 ،ماده دوم: تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی.
بند 18 ،ماده پنجم:انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاشی.(یعنی جدایی د ین از دولت و یا همان سکولاریزم)
اما در قانون اساسی جمهوری اسلامی،مردم به اهل کتاب و غیر اهل کتاب، مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و غیر شیعه، شیعه پیرو ولایت فقیه وشیعه ضد ولایت فقیه،مرد و زن ،جدا جدا و تکه تکه شده اند و نهایت همه حقوق،شامل مردان" شیعه" پیرو ولایت فقیه و ذوب شدگان در ولایت می شود که باید التزام عملی و قلبی آنان مورد تایید آخوندی به نام ولی فقیه قرار گیرد که همه اهرمهای قدرت را در دست دارد،. دیگران نه تنها شهروندان دست چندم به حساب می آیند،بلکه مورد وحشیانه ترین،انواع سرکوب ها قرار گرفته و می گیرند. در این استبداد دینی یک نفر(ولی فقیه)،بنا بر منافع و سلیقه فردی و با سوء استفاده از دین و باورهای مردم،در همه امور زندگی مردم،دخالت می کند و به عنوان نماینده خدا،هرگونه مخالفتی با خود را،مخالفت با خدا و دین او می خواند و به شدت،سرکوب می کند.به همین دلیل روشن،بدترین نوع استبداد است و سخن از آزادی و انتخابات و حقوق مردم،در چنین رژیمی،توهین به شعور ملت می باشد.
در جایی که تنها عده معدودی،تحت فرمان ولی فقیه،سوار بر سرنوشت یک ملت بزرگ هستند،می زنند، می کشند، زندان و شکنجه می کنند ومورد شکنجه و تجاوز قرار می دهند و همه امکانات مادی و معنوی ایران را،هزاران بار بدتر از هر اشغالگر خارجی، غارت می کنند، معلوم است که نیمی از جمعیت کشور،یعنی زنان ایرانی ،بطور مضاعف مورد تحقیر و سرکوب بوده و هستند. بر اساس قوانین این رژِیم،زنان ایرانی از رسیدن به بسیاری از شغل های کلیدی مانند ریاست جمهوری و قضاوت ممنوع شده اند.ارزش خون آنها برابر است با نصف ارزش خون مردان و حتی حق انتخاب پوشش،هم از آنها،گرفته شده. این کجا و تساوی زن و مرد در مرامنامه حکومت جنگل کجا؟
جمهوری اسلامی،مبتنی بر ولایت فقیه و سوء استفاده از دین، برای ادامه حاکمیت سرکوبگرانه کجا و جدایی دین از دولت در حکومت جنگل کجا؟
با این تفاسیر، باید گفت دست پلید آخونهای کهنه پرست و دیکتاتور و جنایتکار از ساحت میرزا کوچک جنگلی و برنامه های بسیار مترقی او،کوتاه.

صومعه سرا در دوران سیاه رژیم جمهوری اسلامی:
استان گیلان بطور عام و شهر صومعه سرا بطور ویژه، در سالهای نخست انقلاب ضد سلطنتی، رو در روی ارتجاع خمینی،به حمایت از نیروهای انقلابی و آزادیخواه برخاستند و به ویژه گرایش اکثریت مردم آن دیار به سمت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. سخنرانی تاریخی 300 هزار نفره مسعود رجوی در رشت ، فرازی از آن حمایت بود. فرماندار شهر صومعه سرا، محمد رضا خطیبانی عضو سازمان مجاهدین، بود. در اولین انتخابات مجلس شورای ملی(آنموقع خمینی هنوز نام آنرا تغییر نداده بود) کاندیدای سازمان مجاهدین، ابراهیم سادات محسنیان بود که در دور اول،بشترین آرا را به دست آورد ولی به دستور خمینی،نگذاشتند حتی یک نفر از مجاهدین در سراسر ایران،وارد مجلس شوند. آخرین استانهایی را که خمینی، توانست،زیر سلطه استبداد خود در آورد،دو استان شمالی،به ویژه استان گیلان بود، با دستگیریهای گسترده،شکنجه و اعدام بی رحمانه و آتش زدن منازل بسیاری از هواداران مجاهدین .
برخی از شهیدان راه آزادی مردم ایران را که صومعه سرا،تقدیم خلق و تاریخ نموده و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، از این قرار است: نزهت ارزبیگی ـ کوچک احمد ارزبیگی ـ حجت امین دلال ـ عیسی اساسیان ـ علیرضا ایزدی قصابسرایی ـ غلامحسین بی ریا ـ محمدرضا خطیبانی ـ علی خطیبیان ـ ابراهیم سادات محسنیان ـ پرویز گلشاهی ـ فرهاد کمایی ـ سوزان حسین زاده عربانی ـ محمد علی عبدالله زاده ـ علی محمد علی پناه ـ غلامحسین عبدالله پور ـ رحمت محسنی ـ فرج مقدم ـ سید محمد موسوی ـ رمضان مهویزانی زیبا ـ منصور مهویزانی زیبا.
این اسامی ،در سایه حاکمیت شوم و سیاه ولایت فقیه،تنها برخی از شهیدان را شامل می شود و کامل نیست.باشد که با همت هموطنان و همشهریان گرامی ، با جمع آوری نامهای همه شهیدان،به ادای کمترین وظیفه،اقدام شود و یاد و نام این ستارگان پر فروغ در شب سیاه استبداد دینی را گرامی بداریم. با یقین به سرنگونی تمامیت رژیم پلید جمهوری اسلامی ولایت فقیه و بردمیدن خورشید فروزان آزادی بر بام میهن عزیز ما ایران که راه و هدف همه شهیدان و شکنجه شدگان و رنج کشیدگان سرزمین ماست. در همبستگی همه ما مردم ایران و پیوند قیام مردم با مجاهدین اشرف، آنروز نزدیک است. ما تبعیدیان ایرانی نیز، که با شهر و دیار و کشور دلبندمان ،خدا حافظی اجباری کردیم،با سلامی دوباره،بوسه بر خاک گلگون کشورمان و شهرمان،خواهیم زد و همه عزیزانمان و خاطره های به جا مانده در آنجا را،در آغوش خواهیم گرفت.
م . رضا برگ بیدی شهریور 1388

باید که به هم پیوست،آنچه که امروز بیش از همیشه نیاز به آن،خودنمایی می کند.

باید که به هم پیوست
چون قطره به جویباران
باید که خروشان رفت
چون رود به کوهساران
باید که به دریا شد
سرگشته تر از باران
باید که ره رفتن
از راهروان آموخت
باید که به عشق دوست
پروانه جان را سوخت
باید که به هم پیوست
باید که به هم پیوست
باید که بهاران را
در سبزی جنگل دید
بی ریشه خزه، هرگز
سبزی بهاران نیست
باید که شب تاریک
با شعله اختر سوخت
هر کرمک شب تابی
شب را چراغان نیست
باید که سحر را دید
اندر پس این ظلمت
رهپوی سپیده دم
گمگشته و حیران نیست
باید که به هم پیوست
باید که به هم پیوست
باید که دمی نوشید
از چشمه پاک عشق
هرگونه سرابی هم
آبی به بیابان نیست
آنانکه گذشتند از
صد خوان بلا، دانند
نگذشته ز طوفانها
هم، رستم دستان نیست
از شیفته گان جوییم
ما نغمه عشق گل
خرناسه کفتاران
آوای هزاران نیست
باید که به هم پیوست
باید که به هم پیوست
باید که چو تختی بود
در گود و در میدان
هر لاف زن بیرون
نام آور دوران نیست
باید ز خزر آموخت
امواج خشم دل
هر برکه به هر گوشه
دریای خروشان نیست
باید که چو تندر شد
توفنده و سهم آگین
آواز دهل از دور
غرنده چو طوفان نیست
باید که به هم پیوست
باید که به هم پیوست
باید که بپا خیزیم
ای خلق ستمدیده
کس جز خود ما، بر درد
هم چاره و درمان نیست
باید که مرگ دیو
پایان ستم باشد
هر دزد و دغـلکاری
دلسوز، به یاران نیست
باید که ز نو انداخت
طرحی در این میهن
هم شیخی و هم شاهی
شایسته ایران نیست
باید که به هم پیوست
باید که به هم پیوست.

م . رضا برگ بیدی 30 اردیبهشت 1383

گناه عشق، در فصل قتل عام

یادی از سوزان حسین زاده عـربانی، یکی از شهدای فصل قتل عام 1367 که با وجود زندگی بسیار کوتاه( 25 سال) ، آموزگار فدا و از خود گذشتگی، آگاهی و ایمان، عشق به مردم و وفای به عهد، پایداری و ایستاده مردن، گردید و در رگهای تاریخ میهن، برای همیشه جاری شد.
نگاهی گذرا به زندگی سوزان:
او در یک خانواده بسیار مرفه، در سال 1342 در رشت، چشم به جهان گشود و کوچکترین فرزند خانواده بود.
پدر او سرهنگ حسین زاده عـربانی از خانواده ای سرشناس در صومعه سرا بود و سوزان در شهرهای مختلف، به ویژه در تهران دوران کودکی و نوجوانی را سپری نمود.
عمر کوتاه سوزان که مانند بنفشه ها و پامچال های کنار جویبارهای گیلان بود، را می توان به دو قسمت، جداگانه تقسیم کرد.
1 ـ دوران زندگی در ناز و نعمت و بهره وری از تمامی امکانات مادی وهماهنگی با فرهنگ خانواده.
2 ـ زندگی به عشق مردم و در خدمت محرومین جامعه و بیگانگی با فرهنگ خانواده.
بخش دوم زندگی سوزان را از زبان افراد خانواده اش ، بشنویم:
از سالهای 57 ـ 58 رفتار عجیبی پیدا کرده بود. همیشه در باره مردم فقیر و ساکنان حلبی آباد ها، حرف می زد. از تنگدستی و گرسنگی کودکان و دختران هم سن و سالش، می گفت. پول تو جیبی و لباس های نو و گرانقیمتش را به آنها می داد. با برافروختگی عجیبی از لحظه اهدای کفش ورزشی تازه اش به دختر فقیر هم سنش و اینکه آن دختر ، در تمام مدت عمر، کفش ورزشی تازه نپوشیده بود، سخن می گفت. در جواب مادرش که از او می خواست تا به دلیل بیماری، در منزل بماند و کمک او باشد چنین می گفت: مادر می دانم که بیماری، اما از خودت می خواهم که قضاوت کنی، تو هر ساعتی که نیاز داشته باشی، دکتر و دارو را به اطاقت، می آورند، اما آنجا، مادری بیمار است و فرزند شیر خواره هم دارد ، اما قدرت خریدن قرص آسپرین را هم ندارد.
روزی دکور اطاقش را عوض کرده بودند ، تا شاید وسیله ای باشد برای باز گرداندن سوزان، به شیوه زندگی گذشته، اما در ناباوری متوجه می شوند که او با آوردن یک وانت، وسایل جدید را هم بار زده و برای مردم فقیر می برد.
همین عشق عجیب و غـریب!، سوزان را به سمت سازمان مجاهدین خلق ، کشید و از آن پس، بیشتر اوقات ، در حال فروش نشریه مجاهد و در مقابل دانشگاه تهران، دیده می شد.
در سال 1360 دستگیر و روانه زندان اوین گردید و به زیر شکنجه رفت. بارها خبر دروغین اعدام او را به خانواده اش، دادند و به همین دلیل، پدرش دچار سکته قلبی شد و در گذشت.
بارها از خانواده اش، اخاذی کردند و پولهای کلانی از آنها گرفتند، تا سوزان، زنده در زندان، بماند.
به او حکم ابد دادند و چندی بعـد، به زندان رشت منتقل گردید.
و سرانجام پس از 7 سال اسارت ، در تابستان 1367 و در فصل درد و رنج، فصل خون. فصل سنگدلی، فراتر از باور انسان. فصل ایستادگی، فراتر از طاقت انسان. فصل تاراج شقایق ها. فصل کشتار پروانه ها. فصل افشای چهره خمینی. فصل بیان استبداد دینی و فصــل قــتل عــام زندانیان سیاسی، سوزان هم در زندان رشت، تیر باران شد.
خشکیده اشک
بر گونه های کبود آسمان
و خورشید مویه گر
گیسو پریشان
بر تن ترک خورده تابستان
و زمان
شرمگین از سیاهترین برگ
حاکمیت جانیان،
در فصل قتل عام زندانیان.
تو نیز
با جنگل حق جویان،
به گناه عشق،
سر بدار شدی.
از آن پس
کفش ورزشی تازه ات،
به دختر فقیر در حلبی آباد، نرسید
و پول تو جیبی تو،
پیراهن کودک یتیم، نگردید.
زمینی که،
قلب عاشق و زیبایت را در بر گرفت،
هرگز، گور تو نشد
بلکه خون تو و نام تو را،
در هر فریاد حق طلبانه
و رزم و پایداری جانانه ای
جاری ساخت
تا سرزمین تو،
گورستان ستم و نابرابری شود
و آرزوی تو را،
در قلب هر دانه ای کاشت
تا اقیانوس سبزه
در پهنه میهنت، بگسترد
و نگاهت را
در چشمان شقایق دمید
تا دیدگان به در مانده مــادران،
روشـــــــــــــــن.
م. رضا برگ بیدی مرداد 1384

پیامبر آیین توانستن

از گذرگاههای تاریک هزاره ها،
با زخمهایی بر تن
وپاهایی پر آبله،
لنگ لنگان،
گذشتی.
زاد روزت،
روز سوگ،
سخن از تو،
همراه با عرق شرم.
بردن نامت،
سرافکندگی.
پیکر تکیده ات،
آماج شلاق ها
و روح خسته ات،
زندانی دخمه ها.
بهای زنده ماندن،
بردگی با جسم و جان
و قیمت لقمه نانی،
کالای تن،
در بازار سوداگران.
زنده به گور و سنگسار،
نه انتخاب و نه اختیار.
زندگی را چگونه آموختی؟
آتش شورش را،
در دنیای له شدگی ،
چگونه زنده نگه داشتی،
با تک جرقه هایی که خروارها،
خاکستر، بر آن ریختند؟
دیوار بلند بهره کشی و تهمت را،
چگونه شکستی؟
چگونه الماس شدی، رها شدی؟
چگونه اشرفی شدی، ندا شدی؟
برخاستن و نمود قامت ایستاده ات،
معجزه بزرگ تاریخ انسان،
نه در آسمانها و پس پرده ابهام ها،
بلکه روی زمین داغ و چشمان حیران جهانیان.
ای زن،
زن ایرانی و اشرفی،
ای پیامبر آیین توانستن،
چنگ می زنم به معجزه تو
و شکستن سدها را،
باور می کنم
و ترانه انسان بودنم را،
زیر چتر تو می خوانم.
م . رضا برگ بیدی 22 مرداد 1388 ــ13 اوت 2009

قیام مردم ایران و حمله مزدوران عراقی خامنه ای به اشرف

قیام مردم ایران و حمله مزدوران عراقی خامنه ای، به مجاهدین اشرف
شکاف عمیق،در درون حاکمیت جمهوری اسلامی ،فرصتی برای توده های ستمدیده ملت ایران پدید آورد، تا خشم فرو خورده خود را فریاد کنند و در ورای دعواهای موجود و واقعی درونی این استبداد، خواهان سرنگونی تمامیت آن و برقراری حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش و آزادی شوند.بت ولایت فقیه را شکستند و برای آن راهی به جز نابودی باقی نگذاشته اند.این قیامی است تا پیروزی و دست و پا زدن های ولی فقیه، برای سرکوب آن، بی فایده است. خامنه ای با دستور حمله به مجاهدین اشرف، که توسط مالکی مهمان کش، به اجرا در آمد و به شهادت 11 تن از مجاهدین و ربودن 36 تن و زخمی شدن 500 تن انجامید، می خواست که قلب تپنده جنبش سرنگونی و نیرویی که توان سازماندهی قیام مردم و هدایت آن به سمت پیروزی را دارد،تار و مار کند و رژیم خود را از این مهلکه برهاند. مقاومت افسانه ای مجاهدین اشرف و تداوم قیام مردم، همه نقشه های ولی فقیه را، روی سر رژیمش خراب نموده است.یاد شهدایی چون ندا و سهراب و ترانه و کیانوش و حنیف و سیاوش و اصغر و...گرامی باد.این خونهای پاک در ادامه خونهایی که در سراسر ایران به دست جلادان ولایت فقیه، در این 3 دهه بر زمین ریخته است، بهترین گواه، بر ایستادگی و تسلیم ناپذیری ملت ایران در برابر هیولای حاکم و ضامن پیروزی مردم ما می باشد.یاد همه شهیدان راه آزادی به ویژه شهدایی که شهر من صومعه سرا،تقدیم خلق ایران نموده،همچون نزهت ارزبیگی (از کادرهای رده بالای مجاهدین)،فرهاد کمایی،محمدرضا خطیبانی(فرماندار صومعه سرا) ، ایراهیم سادات (کاندیدای سازمان مجاهدین خلق ایران در اولین انتخابات مجلس شورای ملی پس از انقلاب)،سوزان حسین زاده،حجت امین دلال و... گرامی باد. من در این وبلاگ می خواهم پژواک اندیشه هایم را ، با شعر و نوشته در برابر دید همه هموطنانم که عاشق ایران و آزادی هستند قرار بدهم،از دیدگاهها و راهنما ییهای شما خوشحال و سپاسگزار خواهم بود.م.رضا برگ بیدی

درختان سخت ریشه

آنان که ریشه در اعماق تاریخ و فرهنگ پویای ایران دارند و با وجود همه تبرهایی که دشمنان مردم و آزادی،بر پیکر آنان زده و هزار هزار، را به خاک افکنده اند،همچنان ،از ریشه ها می رویند،رشد می کنند،شاخ و برگ می گسترند و بهار سبز فردای ایران را با میوه های آزادی و عدالت،بشارت می دهند.