رویای طلایی
روزگاری که دلم با دل تو تنها بود
زندگی باغ پر از خاطره و رویا بود
بامدادی که جهان در دل و جانم خندید
از دو چشمان تو خورشید و چمن، زیبا بود
با ترانه سخن از زمزمه دل گفتم
واژه واژه همه جا راز دلم پیدا بود
دست در دست نهادیم چو باغ و باران
به درستی که به دست من و تو دنیا بود
روز از شهد و شراب و شکر و شیدایی
شب به شادی چو شقایق دل ما شیدا بود
راه دشوار پر از گردنه را پیمودیم
دل به نیروی خوش عشق،همه دریا بود
نفس گرم تو ابریشم برگ گل سرخ
نه سخن از غم روز و نه غم فردا بود
می توان ساخت بنایی ز محبت همه عمر
اگر آن بخت سپید سحری با ما بود
گرچه نقل سخن دل به زبان،دشوار است
برگ بیدی همه شیرین سخنت،گویا بود
م.رضا برگ بیدی 9 بهمن 1393
روزگاری که دلم با دل تو تنها بود
زندگی باغ پر از خاطره و رویا بود
بامدادی که جهان در دل و جانم خندید
از دو چشمان تو خورشید و چمن، زیبا بود
با ترانه سخن از زمزمه دل گفتم
واژه واژه همه جا راز دلم پیدا بود
دست در دست نهادیم چو باغ و باران
به درستی که به دست من و تو دنیا بود
روز از شهد و شراب و شکر و شیدایی
شب به شادی چو شقایق دل ما شیدا بود
راه دشوار پر از گردنه را پیمودیم
دل به نیروی خوش عشق،همه دریا بود
نفس گرم تو ابریشم برگ گل سرخ
نه سخن از غم روز و نه غم فردا بود
می توان ساخت بنایی ز محبت همه عمر
اگر آن بخت سپید سحری با ما بود
گرچه نقل سخن دل به زبان،دشوار است
برگ بیدی همه شیرین سخنت،گویا بود
م.رضا برگ بیدی 9 بهمن 1393